زانک در خلوت هر آنچ تن کند
|
|
نه از برای روی مرد و زن کند
|
جنبش و آرامش اندر خلوتش
|
|
جز برای حق نباشد نیتش
|
این جهاد اکبرست آن اصغرست
|
|
هر دو کار رستمست و حیدرست
|
کار آن کس نیست کو را عقل و هوش
|
|
پرد از تن چون بجنبد دنب موش
|
آن چنان کس را بباید چون زنان
|
|
دور بودن از مصاف و از سنان
|
صوفیی آن صوفیی این اینت حیف
|
|
آن ز سوزن کشته این را طعمه سیف
|
نقش صوفی باشد او را نیست جان
|
|
صوفیان بدنام هم زین صوفیان
|
بر در و دیوار جسم گلسرشت
|
|
حق ز غیرت نقش صد صوفی نبشت
|
تا ز سحر آن نقشها جنبان شود
|
|
تا عصای موسوی پنهان شود
|
نقشها را میخورد صدق عصا
|
|
چشم فرعونیست پر گرد و حصا
|
صوفی دیگر میان صف حرب
|
|
اندر آمد بیست بار از بهر ضرب
|
با مسلمانان به کافر وقت کر
|
|
وانگشت او با مسلمانان به فر
|
زخم خورد و بست زخمی را که خورد
|
|
بار دیگر حمله آورد و نبرد
|
تا نمیرد تن به یک زخم از گزاف
|
|
تا خورد او بیست زخم اندر مصاف
|
حیفش آمد که به زخمی جان دهد
|
|
جان ز دست صدق او آسان رهد
|