میر چون آتش شد و برجست راست
|
|
گفت بنما خانهی زاهد کجاست
|
تا بدین گرز گران کوبم سرش
|
|
آن سر بیدانش مادرغرش
|
او چه داند امر معروف از سگی
|
|
طالب معروفی است و شهرگی
|
تا بدین سالوس خود را جا کند
|
|
تا به چیزی خویشتن پیدا کند
|
کو ندارد خود هنر الا همان
|
|
که تسلس میکند با این و آن
|
او اگر دیوانه است و فتنهکاو
|
|
داروی دیوانه باشد کیر گاو
|
تا که شیطان از سرش بیرون رود
|
|
بیلت خربندگان خر چون رود
|
میر بیرون جست دبوسی بدست
|
|
نیم شب آمد به زاهد نیممست
|
خواست کشتن مرد زاهد را ز خشم
|
|
مرد زاهد گشت پنهان زیر پشم
|
مرد زاهد میشنید از میر آن
|
|
زیر پشم آن رسنتابان نهان
|
گفت در رو گفتن زشتی مرد
|
|
آینه تاند که رو را سخت کرد
|
روی باید آینهوار آهنین
|
|
تات گوید روی زشت خود ببین
|