آن دعا از هفت گردون در گذشت
|
|
کار آن مسکین به آخر خوب گشت
|
که آن دعای شیخ نه چون هر دعاست
|
|
فانی است و گفت او گفت خداست
|
چون خدا از خود سال و کد کند
|
|
پس دعای خویش را چون رد کند
|
یک سبب انگیخت صنع ذوالجلال
|
|
که رهانیدش ز نفرین و وبال
|
اندر آن حمام پر میکرد طشت
|
|
گوهری از دختر شه یاوه گشت
|
گوهری از حلقههای گوش او
|
|
یاوه گشت و هر زنی در جست و جو
|
پس در حمام را بستند سخت
|
|
تا بجویند اولش در پیچ رخت
|
رختها جستند و آن پیدا نشد
|
|
دزد گوهر نیز هم رسوا نشد
|
پس به جد جستن گرفتند از گزاف
|
|
در دهان و گوش و اندر هر شکاف
|
در شکاف تحت و فوق و هر طرف
|
|
جست و جو کردند دری خوش صدف
|
بانگ آمد که همه عریان شوید
|
|
هر که هستید ار عجوز و گر نوید
|
یک به یک را حاجبه جستن گرفت
|
|
تا پدید آید گهردانهی شگفت
|
آن نصوح از ترس شد در خلوتی
|
|
روی زرد و لب کبود از خشیتی
|
پیش چشم خویش او میدید مرگ
|
|
رفت و میلرزید او مانند برگ
|
گفت یارب بارها برگشتهام
|
|
توبهها و عهدها بشکستهام
|
کردهام آنها که از من میسزید
|
|
تا چنین سیل سیاهی در رسید
|
نوبت جستن اگر در من رسد
|
|
وه که جان من چه سختیها کشد
|
در جگر افتادهاستم صد شرر
|
|
در مناجاتم ببین بوی جگر
|
این چنین اندوه کافر را مباد
|
|
دامن رحمت گرفتم داد داد
|
کاشکی مادر نزادی مر مرا
|
|
یا مرا شیری بخوردی در چرا
|