عقلها زین سر بود بیرون در
|
|
زهرهی وهم ار بدرد گو بدر
|
ترس مویی نیست اندر پیش عشق
|
|
جمله قربانند اندر کیش عشق
|
عشق وصف ایزدست اما که خوف
|
|
وصف بندهی مبتلای فرج و جوف
|
چون یحبون بخواندی در نبی
|
|
با یحبوهم قرین در مطلبی
|
پس محبت وصف حق دان عشق نیز
|
|
خوف نبود وصف یزدان ای عزیز
|
وصف حق کو وصف مشتی خاک کو
|
|
وصف حادث کو وصف پاک کو
|
شرح عشق ار من بگویم بر دوام
|
|
صد قیامت بگذرد و آن ناتمام
|
زانک تاریخ قیامت را حدست
|
|
حد کجا آنجا که وصف ایزدست
|
عشق را پانصد پرست و هر پری
|
|
از فراز عرش تا تحتالثری
|
زاهد با ترس میتازد به پا
|
|
عاشقان پرانتر از برق و هوا
|
کی رسند این خایفان در گرد عشق
|
|
که آسمان را فرش سازد درد عشق
|
جز مگر آید عنایتهای ضو
|
|
کز جهان و زین روش آزاد شو
|
از قش خود وز دش خود باز ره
|
|
که سوی شه یافت آن شهباز ره
|
این قش و دش هست جبر و اختیار
|
|
از ورای این دو آمد جذب یار
|
چون رسید آن زن به خانه در گشاد
|
|
بانگ در در گوش ایشان در فتاد
|
آن کنیزک جست آشفته ز ساز
|
|
مرد بر جست و در آمد در نماز
|
زن کنیزک را پژولیده بدید
|
|
درهم و آشفته و دنگ و مرید
|
شوی خود را دید قایم در نماز
|
|
در گمان افتاد زن زان اهتزاز
|
شوی را برداشت دامن بیخطر
|
|
دید آلودهی منی خصیه و ذکر
|
از ذکر باقی نطفه میچکید
|
|
ران و زانو گشت آلوده و پلید
|