کن میان مجرمان حکم ای ایاز
|
|
ای ایاز پاک با صد احتراز
|
گر دو صد بارت بجوشم در عمل
|
|
در کف جوشت نیابم یک دغل
|
ز امتحان شرمنده خلقی بیشمار
|
|
امتحانها از تو جمله شرمسار
|
بحر بیقعرست تنها علم نیست
|
|
کوه و صد کوهست این خود حلم نیست
|
گفت من دانم عطای تست این
|
|
ورنه من آن چارقم و آن پوستین
|
بهر آن پیغامبر این را شرح ساخت
|
|
هر که خود بشناخت یزدان را شناخت
|
چارقت نطفهست و خونت پوستین
|
|
باقی ای خواجه عطای اوست این
|
بهر آن دادست تا جویی دگر
|
|
تو مگو که نیستش جز این قدر
|
زان نماید چند سیب آن باغبان
|
|
تا بدانی نخل و دخل بوستان
|
کف گندم زان دهد خریار را
|
|
تا بداند گندم انبار را
|
نکتهای زان شرح گوید اوستاد
|
|
تا شناسی علم او را مستزاد
|
ور بگویی خود همینش بود و بس
|
|
دورت اندازد چنانک از ریش خس
|
ای ایاز اکنون بیا و داده ده
|
|
داد نادر در جهان بنیاد نه
|
مجرمانت مستحق کشتناند
|
|
وز طمع بر عفو و حلمت میتنند
|
تا که رحمت غالب آید یا غضب
|
|
آب کوثر غالب آید یا لهب
|
از پی مردمربایی هر دو هست
|
|
شاخ حلم و خشم از عهد الست
|
بهر این لفظ الست مستبین
|
|
نفی و اثباتست در لفظی قرین
|
زانک استفهام اثباتیست این
|
|
لیک در وی لفظ لیس شد قرین
|
ترک کن تا ماند این تقریر خام
|
|
کاسهی خاصان منه بر خوان عام
|
قهر و لطفی چون صبا و چون وبا
|
|
آن یکی آهنربا وین کهربا
|