کبر زان جوید همیشه جاه و مال
|
|
که ز سرگینست گلحن را کمال
|
کین دو دایه پوست را افزون کنند
|
|
شحم و لحم و کبر و نخوت آکنند
|
دیده را بر لب لب نفراشتند
|
|
پوست را زان روی لب پنداشتند
|
پیشوا ابلیس بود این راه را
|
|
کو شکار آمد شبیکهی جاه را
|
مال چون مارست و آن جاه اژدها
|
|
سایهی مردان زمرد این دو را
|
زان زمرد مار را دیده جهد
|
|
کور گردد مار و رهرو وا رهد
|
چون برین ره خار بنهاد آن رئیس
|
|
هر که خست او گفته لعنت بر بلیس
|
یعنی این غم بر من از غدر ویست
|
|
غدر را آن مقتدا سابقپیست
|
بعد ازو خود قرن بر قرن آمدند
|
|
جملگان بر سنت او پا زدند
|
هر که بنهد سنت بد ای فتا
|
|
تا در افتد بعد او خلق از عمی
|
جمع گردد بر وی آن جمله بزه
|
|
کو سری بودست و ایشان دمغزه
|
لیک آدم چارق و آن پوستین
|
|
پیش میآورد که هستم ز طین
|
چون ایاز آن چارقش مورود بود
|
|
لاجرم او عاقبت محمود بود
|
هست مطلق کارساز نیستیست
|
|
کارگاه هستکن جز نیست چیست
|
بر نوشته هیچ بنویسد کسی
|
|
یا نهاله کارد اندر مغرسی
|
کاغذی جوید که آن بنوشته نیست
|
|
تخم کارد موضعی که کشته نیست
|
تو برادر موضع ناکشته باش
|
|
کاغذ اسپید نابنوشته باش
|
تا مشرف گردی از نون والقلم
|
|
تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم
|
خود ازین پالوه نالیسیده گیر
|
|
مطبخی که دیدهای نادیده گیر
|
زانک ازین پالوده مستیها بود
|
|
پوستین و چارق از یادت رود
|