خلق الجان من مارج من نار و قوله تعالی فی حق ابلیس انه کان من الجن ففسق

کبر زان جوید همیشه جاه و مال که ز سرگینست گلحن را کمال
کین دو دایه پوست را افزون کنند شحم و لحم و کبر و نخوت آکنند
دیده را بر لب لب نفراشتند پوست را زان روی لب پنداشتند
پیش‌وا ابلیس بود این راه را کو شکار آمد شبیکه‌ی جاه را
مال چون مارست و آن جاه اژدها سایه‌ی مردان زمرد این دو را
زان زمرد مار را دیده جهد کور گردد مار و ره‌رو وا رهد
چون برین ره خار بنهاد آن رئیس هر که خست او گفته لعنت بر بلیس
یعنی این غم بر من از غدر ویست غدر را آن مقتدا سابق‌پیست
بعد ازو خود قرن بر قرن آمدند جملگان بر سنت او پا زدند
هر که بنهد سنت بد ای فتا تا در افتد بعد او خلق از عمی
جمع گردد بر وی آن جمله بزه کو سری بودست و ایشان دم‌غزه
لیک آدم چارق و آن پوستین پیش می‌آورد که هستم ز طین
چون ایاز آن چارقش مورود بود لاجرم او عاقبت محمود بود
هست مطلق کارساز نیستیست کارگاه هست‌کن جز نیست چیست
بر نوشته هیچ بنویسد کسی یا نهاله کارد اندر مغرسی
کاغذی جوید که آن بنوشته نیست تخم کارد موضعی که کشته نیست
تو برادر موضع ناکشته باش کاغذ اسپید نابنوشته باش
تا مشرف گردی از نون والقلم تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم
خود ازین پالوه نالیسیده گیر مطبخی که دیده‌ای نادیده گیر
زانک ازین پالوده مستیها بود پوستین و چارق از یادت رود