بیان آنک آنچ بیان کرده می‌شود صورت قصه است وانگه آن صورتیست کی در خورد این صورت گیرانست و درخورد آینه‌ی تصویر ایشان و از قدوسیتی کی حقیقت این قصه راست نطق را ازین تنزیل شرم می‌آید و از خجالت سر و ریش و قلم گم می‌کند و العاقل یکفیه الاشاره

ما اشتهیت العقل مذ جننتنی ما حسدت الحسن مذ زینتنی
هل جنونی فی هواک مستطاب قل بلی والله یجزیک الثواب
گر بتازی گوید او ور پارسی گوش و هوشی کو که در فهمش رسی
باده‌ی او درخور هر هوش نیست حلقه‌ی او سخره‌ی هر گوش نیست
باز دیگر آمدم دیوانه‌وار رو رو ای جان زود زنجیری بیار
غیر آن زنجیر زلف دلبرم گر دو صد زنجیر آری بردرم