فیما یرجی من رحمة الله تعالی معطی النعم قبل استحقاقها و هو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا و رب بعد یورث قربا و رب معصیة میمونة و رب سعادة تاتی من حیث یرجی النقم لیعلم ان الله یبدل سیاتهم حسنات

آن خیال از اندرون آید برون چون زمین که زاید از تخم درون
هر خیالی کو کند در دل وطن روز محشر صورتی خواهد شدن
چون خیال آن مهندس در ضمیر چون نبات اندر زمین دانه‌گیر
مخلصم زین هر دو محشر قصه‌ایست ممنان را در بیانش حصه‌ایست
چون بر آید آفتاب رستخیز بر جهند از خاک زشت و خوب تیز
سوی دیوان قضا پویان شوند نقد نیک و بد به کوره می‌روند
نقد نیکو شادمان و ناز ناز نقد قلب اندر زحیر و در گداز
لحظه لحظه امتحانها می‌رسد سر دلها می‌نماید در جسد
چون ز قندیل آب و روغن گشته فاش یا چو خاکی که بروید سرهاش
از پیاز و گندنا و کوکنار سر دی پیدا کند دست بهار
آن یکی سرسبز نحن المتقون وآن دگر هم‌چون بنفشه سرنگون
چشمها بیرون جهید از خطر گشته ده چشمه ز بیم مستقر
باز مانده دیده‌ها در انتظار تا که نامه ناید از سوی یسار
چشم گردان سوی راست و سوی چپ زانک نبود بخت نامه‌ی راست زپ
نامه‌ای آید به دست بنده‌ای سر سیه از جرم و فسق آگنده‌ای
اندرو یک خیر و یک توفیق نه جز که آزار دل صدیق نه
پر ز سر تا پای زشتی و گناه تسخر و خنبک زدن بر اهل راه
آن دغل‌کاری و دزدیهای او و آن چو فرعونان انا و انای او
چون بخواند نامه‌ی خود آن ثقیل داند او که سوی زندان شد رحیل
پس روان گردد چو دزدان سوی دار جرم پیدا بسته راه اعتذار