| وا رهی زین روزی ریزهی کثیف | در فتی در لوت و در قوت شریف | |
| گر هزاران رطل لوتش میخوری | میروی پاک و سبک همچون پری | |
| که نه حبس باد و قولنجت کند | چارمیخ معده آهنجت کند | |
| گر خوری کم گرسنه مانی چو زاغ | ور خوری پر گیرد آروغت دماغ | |
| کم خوری خوی بد و خشکی و دق | پر خوری شد تخمه را تن مستحق | |
| از طعام الله و قوت خوشگوار | بر چنان دریا چو کشتی شو سوار | |
| باش در روزه شکیبا و مصر | دم به دم قوت خدا را منتظر | |
| که آن خدای خوبکار بردبار | هدیهها را میدهد در انتظار | |
| انتظار نان ندارد مرد سیر | که سبک آید وظیفه یا که دیر | |
| بینوا هر دم همی گوید که کو | در مجاعت منتظر در جست و جو | |
| چون نباشی منتظر ناید به تو | آن نوالهی دولت هفتاد تو | |
| ای پدر الانتظار الانتظار | از برای خوان بالا مردوار | |
| هر گرسنه عاقبت قوتی بیافت | آفتاب دولتی بر وی بتافت | |
| ضیف با همت چو ز آشی کم خورد | صاحب خوان آش بهتر آورد | |
| جز که صاحب خوان درویشی لیم | ظن بد کم بر به رزاق کریم | |
| سر برآور همچو کوهی ای سند | تا نخستین نور خور بر تو زند | |
| که آن سر کوه بلند مستقر | هست خورشید سحر را منتظر |