لب فرو بند از طعام و از شراب
|
|
سوی خوان آسمانی کن شتاب
|
دم به دم بر آسمان میدار امید
|
|
در هوای آسمان رقصان چو بید
|
دم به دم از آسمان میآیدت
|
|
آب و آتش رزق میافزایدت
|
گر ترا آنجا برد نبود عجب
|
|
منگر اندر عجز و بنگر در طلب
|
کین طلب در تو گروگان خداست
|
|
زانک هر طالب به مطلوبی سزاست
|
جهد کن تا این طلب افزون شود
|
|
تا دلت زین چاه تن بیرون شود
|
خلق گوید مرد مسکین آن فلان
|
|
تو بگویی زندهام ای غافلان
|
گر تن من همچو تنها خفته است
|
|
هشت جنت در دلم بشکفته است
|
جان چو خفته در گل و نسرین بود
|
|
چه غمست ار تن در آن سرگین بود
|
جان خفته چه خبر دارد ز تن
|
|
کو به گلشن خفت یا در گولخن
|
میزند جان در جهان آبگون
|
|
نعره یا لیت قومی یعلمون
|
گر نخواهد زیست جان بی این بدن
|
|
پس فلک ایوان کی خواهد بدن
|
گر نخواهد بی بدن جان تو زیست
|
|
فی السماء رزقکم روزی کیست
|