جواب آمدن کی آنک نظر او بر اسباب و مرض و زخم تیغ نیاید بر کار تو عزرائیل هم نیاید کی تو هم سببی اگر چه مخفی‌تری از آن سببها و بود کی بر آن رنجور مخفی نباشد کی و هو اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون

گفت یزدان آنک باشد اصل دان پس ترا کی بیند او اندر میان
گرچه خویش را عامه پنهان کرده‌ای پیش روشن‌دیدگان هم پرده‌ای
وانک ایشان را شکر باشد اجل چون نظرشان مست باشد در دول
تلخ نبود پیش ایشان مرگ تن چون روند از چاه و زندان در چمن
وا رهیدند از جهان پیچ‌پیچ کس نگرید بر فوات هیچ هیچ
برج زندان را شکست ارکانیی هیچ ازو رنجد دل زندانیی
کای دریغ این سنگ مرمر را شکست تا روان و جان ما از حبس رست
آن رخام خوب و آن سنگ شریف برج زندان را بهی بود و الیف
چون شکستش تا که زندانی برست دست او در جرم این باید شکست
هیچ زندانی نگوید این فشار جز کسی کز حبس آرندش به دار
تلخ کی باشد کسی را کش برند از میان زهر ماران سوی قند
جان مجرد گشته از غوغای تن می‌پرد با پر دل بی‌پای تن
هم‌چو زندانی چه که اندر شبان خسپد و بیند به خواب او گلستان
گوید ای یزدان مرا در تن مبر تا درین گلشن کنم من کر و فر
گویدش یزدان دعا شد مستجاب وا مرو والله اعلم بالصواب
این چنین خوابی ببین چون خوش بود مرگ نادیده به جنت در رود
هیچ او حسرت خورد بر انتباه بر تن با سلسله در قعر چاه
ممنی آخر در آ در صف رزم که ترا بر آسمان بودست بزم
بر امید راه بالا کن قیام هم‌چو شمعی پیش محراب ای غلام
اشک می‌بار و همی‌سوز از طلب هم‌چو شمع سر بریده جمله شب