زانک هر یک زین مرضها را دواست | چون دوا نپذیرد آن فعل قضاست | |
هر مرض دارد دوا میدان یقین | چون دوای رنج سرما پوستین | |
چون خدا خواهد که مردی بفسرد | سردی از صد پوستین هم بگذرد | |
در وجودش لرزهای بنهد که آن | نه به جامه به شود نه از آشیان | |
چون قضا آید طبیب ابله شود | وان دوا در نفع هم گمره شود | |
کی شود محجوب ادراک بصیر | زین سببهای حجاب گولگیر | |
اصل بیند دیده چون اکمل بود | فرع بیند چونک مرد احول بود |