هین رها کن بدگمانی و ضلال
|
|
سر قدم کن چونک فرمودت تعال
|
آن تعال او تعالیها دهد
|
|
مستی و جفت و نهالیها دهد
|
باری آن امر سنی را هیچ هیچ
|
|
من نیارم کرد وهن و پیچ پیچ
|
این همه بشنید آن خاک نژند
|
|
زان گمان بد بدش در گوش بند
|
باز از نوعی دگر آن خاک پست
|
|
لابه و سجده همیکرد او چو مست
|
گفت نه برخیز نبود زین زیان
|
|
من سر و جان مینهم رهن و ضمان
|
لابه مندیش و مکن لابه دگر
|
|
جز بدان شاه رحیم دادگر
|
بنده فرمانم نیارم ترک کرد
|
|
امر او کز بحر انگیزید گرد
|
جز از آن خلاق گوش و چشم و سر
|
|
نشنوم از جان خود هم خیر و شر
|
گوش من از گفت غیر او کرست
|
|
او مرا از جان شیرین جانترست
|
جان ازو آمد نیامد او ز جان
|
|
صدهزاران جان دهم او رایگان
|
جان کی باشد کش گزینم بر کریم
|
|
کیک چه بود که بسوزم زو گلیم
|
من ندانم خیر الا خیر او
|
|
صم و بکم و عمی من از غیر او
|
گوش من کرست از زاریکنان
|
|
که منم در کف او همچون سنان
|