آن یکی میدید خواب اندر چله
|
|
در رهی ماده سگی بد حامله
|
ناگهان آواز سگبچگان شنید
|
|
سگبچه اندر شکم بد ناپدید
|
بس عجب آمد ورا آن بانگها
|
|
سگبچه اندر شکم چون زد ندا
|
سگبچه اندر شکم ناله کنان
|
|
هیچکس دیدست این اندر جهان
|
چون بجست از واقعه آمد به خویش
|
|
حیرت او دم به دم میگشت بیش
|
در چله کس نی که گردد عقده حل
|
|
جز که درگاه خدا عز و جل
|
گفت یا رب زین شکال و گفت و گو
|
|
در چله وا ماندهام از ذکر تو
|
پر من بگشای تا پران شوم
|
|
در حدیقهی ذکر و سیبستان شوم
|
آمدش آواز هاتف در زمان
|
|
که آن مثالی دان ز لاف جاهلان
|
کز حجاب و پرده بیرون نامده
|
|
چشم بسته بیهده گویان شده
|
بانگ سگ اندر شکم باشد زیان
|
|
نه شکارانگیز و نه شب پاسبان
|
گرگ نادیده که منع او بود
|
|
دزد نادیده که دفع او شود
|
از حریصی وز هوای سروری
|
|
در نظر کند و بلافیدن جری
|
از هوای مشتری و گرمدار
|
|
بی بصیرت پا نهاده در فشار
|
ماه نادیده نشانها میدهد
|
|
روستایی را بدان کژ مینهد
|
از برای مشتری در وصف ماه
|
|
صد نشان نادیده گوید بهر جاه
|
مشتری کو سود دارد خود یکیست
|
|
لیک ایشان را درو ریب و شکیست
|
از هوای مشتری بیشکوه
|
|
مشتری را باد دادند این گروه
|
مشتری ماست الله اشتری
|
|
از غم هر مشتری هین برتر آ
|
مشتریی جو که جویان توست
|
|
عالم آغاز و پایان توست
|