باز مرغان خبیر هوشمند
|
|
کردهاند از دانه خود را خشکبند
|
که اندرون دام دانه زهرباست
|
|
کور آن مرغی که در فخ دانه خواست
|
صاحب دام ابلهان را سر برید
|
|
وآن ظریفان را به مجلسها کشید
|
که از آنها گوشت میآید به کار
|
|
وز ظریفان بانگ و نالهی زیر و زار
|
پس کنیزک آمد از اشکاف در
|
|
دید خاتون را به مرده زیر خر
|
گفت ای خاتون احمق این چه بود
|
|
گر ترا استاد خود نقشی نمود
|
ظاهرش دیدی سرش از تو نهان
|
|
اوستا ناگشته بگشادی دکان
|
کیر دیدی همچو شهد و چون خبیص
|
|
آن کدو را چون ندیدی ای حریص
|
یا چون مستغرق شدی در عشق خر
|
|
آن کدو پنهان بماندت از نظر
|
ظاهر صنعت بدیدی زوستاد
|
|
اوستادی برگرفتی شاد شاد
|
ای بسا زراق گول بیوقوف
|
|
از ره مردان ندیده غیر صوف
|
ای بسا شوخان ز اندک احتراف
|
|
از شهان ناموخته جز گفت و لاف
|
هر یکی در کف عصا که موسیام
|
|
میدمد بر ابلهان که عیسیام
|
آه از آن روزی که صدق صادقان
|
|
باز خواهد از تو سنگ امتحان
|
آخر از استاد باقی را بپرس
|
|
یا حریصان جمله کورانند و خرس
|
جمله جستی باز ماندی از همه
|
|
صید گرگانند این ابله رمه
|
صورتی بنشینده گشتی ترجمان
|
|
بیخبر از گفت خود چون طوطیان
|