در ره نفس ار بمیری در منی
|
|
تو حقیقت دان که مثل آن زنی
|
نفس ما را صورت خر بدهد او
|
|
زانک صورتها کند بر وفق خو
|
این بود اظهار سر در رستخیز
|
|
الله الله از تن چون خر گریز
|
کافران را بیم کرد ایزد ز نار
|
|
کافران گفتند نار اولی ز عار
|
گفت نی آن نار اصل عارهاست
|
|
همچو این ناری که این زن را بکاست
|
لقمه اندازه نخورد از حرص خود
|
|
در گلو بگرفت لقمه مرگ بد
|
لقمه اندازه خور ای مرد حریص
|
|
گرچه باشد لقمه حلوا و خبیص
|
حق تعالی داد میزان را زبان
|
|
هین ز قرآن سورهی رحمن بخوان
|
هین ز حرص خویش میزان را مهل
|
|
آز و حرص آمد ترا خصم مضل
|
حرص جوید کل بر آید او ز کل
|
|
حرص مپرست ای فجل ابن الفجل
|
آن کنیزک میشد و میگفت آه
|
|
کردی ای خاتون تو استا را به راه
|
کار بیاستاد خواهی ساختن
|
|
جاهلانه جان بخواهی باختن
|
ای ز من دزدیده علمی ناتمام
|
|
ننگ آمد که بپرسی حال دام
|
هم بچیدی دانه مرغ از خرمنش
|
|
هم نیفتادی رسن در گردنش
|
دانه کمتر خور مکن چندین رفو
|
|
چون کلوا خواندی بخوان لا تسرفوا
|
تا خوری دانه نیفتی تو به دام
|
|
این کند علم و قناعت والسلام
|
نعمت از دنیا خورد عاقل نه غم
|
|
جاهلان محروم مانده در ندم
|
چون در افتد در گلوشان حبل دام
|
|
دانه خوردن گشت بر جمله حرام
|
مرغ اندر دام دانه کی خورد
|
|
دانه چون زهرست در دام ار چرد
|
مرغ غافل میخورد دانه ز دام
|
|
همچو اندر دام دنیا این عوام
|