داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت می‌راند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر می‌کرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقه‌ی کدو را ندید کنیزک را ببهانه براه کرد جای دور و با خر جمع شد بی‌کدو و هلاک شد بفضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوم‌اند ملعون نه‌اند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب

در ره نفس ار بمیری در منی تو حقیقت دان که مثل آن زنی
نفس ما را صورت خر بدهد او زانک صورتها کند بر وفق خو
این بود اظهار سر در رستخیز الله الله از تن چون خر گریز
کافران را بیم کرد ایزد ز نار کافران گفتند نار اولی ز عار
گفت نی آن نار اصل عارهاست هم‌چو این ناری که این زن را بکاست
لقمه اندازه نخورد از حرص خود در گلو بگرفت لقمه مرگ بد
لقمه اندازه خور ای مرد حریص گرچه باشد لقمه حلوا و خبیص
حق تعالی داد میزان را زبان هین ز قرآن سوره‌ی رحمن بخوان
هین ز حرص خویش میزان را مهل آز و حرص آمد ترا خصم مضل
حرص جوید کل بر آید او ز کل حرص مپرست ای فجل ابن الفجل
آن کنیزک می‌شد و می‌گفت آه کردی ای خاتون تو استا را به راه
کار بی‌استاد خواهی ساختن جاهلانه جان بخواهی باختن
ای ز من دزدیده علمی ناتمام ننگ آمد که بپرسی حال دام
هم بچیدی دانه مرغ از خرمنش هم نیفتادی رسن در گردنش
دانه کمتر خور مکن چندین رفو چون کلوا خواندی بخوان لا تسرفوا
تا خوری دانه نیفتی تو به دام این کند علم و قناعت والسلام
نعمت از دنیا خورد عاقل نه غم جاهلان محروم مانده در ندم
چون در افتد در گلوشان حبل دام دانه خوردن گشت بر جمله حرام
مرغ اندر دام دانه کی خورد دانه چون زهرست در دام ار چرد
مرغ غافل می‌خورد دانه ز دام هم‌چو اندر دام دنیا این عوام