شهوت از خوردن بود کم کن ز خور
|
|
یا نکاحی کن گریزان شو ز شر
|
چون بخوردی میکشد سوی حرم
|
|
دخل را خرجی بباید لاجرم
|
پس نکاح آمد چو لاحول و لا
|
|
تا که دیوت نفکند اندر بلا
|
چون حریص خوردنی زن خواه زود
|
|
ورنه آمد گربه و دنبه ربود
|
بار سنگی بر خری که میجهد
|
|
زود بر نه پیش از آن کو بر نهد
|
فعل آتش را نمیدانی تو برد
|
|
گرد آتش با چنین دانش مگرد
|
علم دیگ و آتش ار نبود ترا
|
|
از شرر نه دیگ ماند نه ابا
|
آب حاضر باید و فرهنگ نیز
|
|
تا پزد آب دیگ سالم در ازیز
|
چون ندانی دانش آهنگری
|
|
ریش و مو سوزد چو آنجا بگذری
|
در فرو بست آن زن و خر را کشید
|
|
شادمانه لاجرم کیفر چشید
|
در میان خانه آوردش کشان
|
|
خفت اندر زیر آن نر خر ستان
|
هم بر آن کرسی که دید او از کنیز
|
|
تا رسد در کام خود آن قحبه نیز
|
پا بر آورد و خر اندر ویی سپوخت
|
|
آتشی از کیر خر در وی فروخت
|
خر مدب گشته در خاتون فشرد
|
|
تا بخایه در زمان خاتون بمرد
|
بر درید از زخم کیر خر جگر
|
|
رودهها بسکسته شد از همدگر
|
دم نزد در حال آن زن جان بداد
|
|
کرسی از یکسو زن از یکسو فتاد
|
صحن خانه پر ز خون شد زن نگون
|
|
مرد او و برد جان ریب المنون
|
مرگ بد با صد فضیحت ای پدر
|
|
تو شهیدی دیدهای از کیر خر
|
تو عذاب الخزی بشنو از نبی
|
|
در چنین ننگی مکن جان را فدی
|
دانک این نفس بهیمی نر خرست
|
|
زیر او بودن از آن ننگینترست
|