شب گریزد چونک نور آید ز دور
|
|
پس چه داند ظلمت شب حال نور
|
پشه بگریزد ز باد با دها
|
|
پس چه داند پشه ذوق بادها
|
چون قدیم آید حدث گردد عبث
|
|
پس کجا داند قدیمی را حدث
|
بر حدث چون زد قدم دنگش کند
|
|
چونک کردش نیست همرنگش کند
|
گر بخواهی تو بیایی صد نظیر
|
|
لیک من پروا ندارم ای فقیر
|
این الم و حم این حروف
|
|
چون عصای موسی آمد در وقوف
|
حرفها ماند بدین حرف از برون
|
|
لیک باشد در صفات این زبون
|
هر که گیرد او عصایی ز امتحان
|
|
کی بود چون آن عصا وقت بیان
|
عیسویست این دم نه هر باد و دمی
|
|
که برآید از فرح یا از غمی
|
این الم است و حم ای پدر
|
|
آمدست از حضرت مولی البشر
|
هر الف لامی چه میماند بدین
|
|
گر تو جان داری بدین چشمش مبین
|
گر چه ترکیبش حروفست ای همام
|
|
میبماند هم به ترکیب عوام
|
هست ترکیب محمد لحم و پوست
|
|
گرچه در ترکیب هر تن جنس اوست
|
گوشت دارد پوست دارد استخوان
|
|
هیچ این ترکیب را باشد همان
|
که اندر آن ترکیب آمد معجزات
|
|
که همه ترکیبها گشتند مات
|
همچنان ترکیب حم کتاب
|
|
هست بس بالا و دیگرها نشیب
|
زانک زین ترکیب آید زندگی
|
|
همچو نفخ صور در درماندگی
|
اژدها گردد شکافد بحر را
|
|
چون عصا حم از داد خدا
|
ظاهرش ماند به ظاهرها ولیک
|
|
قرص نان از قرص مه دورست نیک
|
گریهی او خندهی او نطق او
|
|
نیست از وی هست محض خلق هو
|