هوش را توزیع کردی بر جهات
|
|
مینیرزد ترهای آن ترهات
|
آب هش را میکشد هر بیخ خار
|
|
آب هوشت چون رسد سوی ثمار
|
هین بزن آن شاخ بد را خو کنش
|
|
آب ده این شاخ خوش را نو کنش
|
هر دو سبزند این زمان آخر نگر
|
|
کین شود باطل از آن روید ثمر
|
آب باغ این را حلال آن را حرام
|
|
فرق را آخر ببینی والسلام
|
عدل چه بود آب ده اشجار را
|
|
ظلم چه بود آب دادن خار را
|
عدل وضع نعمتی در موضعش
|
|
نه بهر بیخی که باشد آبکش
|
ظلم چه بود وضع در ناموضعی
|
|
که نباشد جز بلا را منبعی
|
نعمت حق را به جان و عقل ده
|
|
نه به طبع پر زحیر پر گره
|
بار کن بیگار غم را بر تنت
|
|
بر دل و جان کم نه آن جان کندنت
|
بر سر عیسی نهاده تنگ بار
|
|
خر سکیزه میزند در مرغزار
|
سرمه را در گوش کردن شرط نیست
|
|
کار دل را جستن از تن شرط نیست
|
گر دلی رو ناز کن خواری مکش
|
|
ور تنی شکر منوش و زهر چش
|
زهر تن را نافعست و قند بد
|
|
تن همان بهتر که باشد بیمدد
|
هیزم دوزخ تنست و کم کنش
|
|
ور بروید هیزمی رو بر کنش
|
ورنه حمال حطب باشی حطب
|
|
در دو عالم همچو جفت بولهب
|
از حطب بشناس شاخ سدره را
|
|
گرچه هر دو سبز باشند ای فتی
|
اصل آن شاخست هفتم آسمان
|
|
اصل این شاخست از نار و دخان
|
هست مانندا به صورت پیش حس
|
|
که غلطبینست چشم و کیش حس
|
هست آن پیدا به پیش چشم دل
|
|
جهد کن سوی دل آ جهد المقل
|