تفسیر اسفل سافلین الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غیر ممنون

لیک گر باشد طبیبش نور حق نیست از پیری و تب نقصان و دق
سستی او هست چون سستی مست که اندر آن سستیش رشک رستمست
گر بمیرد استخوانش غرق ذوق ذره ذره‌ش در شعاع نور شوق
وآنک آنش نیست باغ بی‌ثمر که خزانش می‌کند زیر و زبر
گل نماند خارها ماند سیاه زرد و بی‌مغز آمده چون تل کاه
تا چه زلت کرد آن باغ ای خدا که ازو این حله‌ها گردد جدا
خویشتن را دید و دید خویشتن زهر قتالست هین ای ممتحن
شاهدی کز عشق او عالم گریست عالمش می‌راند از خود جرم چیست
جرم آنک زیور عاریه بست کرد دعوی کین حلل ملک منست
واستانیم آن که تا داند یقین خرمن آن ماست خوبان دانه‌چین
تا بداند کان حلل عاریه بود پرتوی بود آن ز خورشید وجود
آن جمال و قدرت و فضل و هنر ز آفتاب حسن کرد این سو سفر
باز می‌گردند چون استارها نور آن خورشید ازین دیوارها
پرتو خورشید شد وا جایگاه ماند هر دیوار تاریک و سیاه
آنک کرد او در رخ خوبانت دنگ نور خورشیدست از شیشه‌ی سه رنگ
شیشه‌های رنگ رنگ آن نور را می‌نمایند این چنین رنگین بما
چون نماند شیشه‌های رنگ‌رنگ نور بی‌رنگت کند آنگاه دنگ
خوی کن بی‌شیشه دیدن نور را تا چو شیشه بشکند نبود عمی
قانعی با دانش آموخته در چراغ غیر چشم افروخته
او چراغ خویش برباید که تا تو بدانی مستعیری نی‌فتا