آهوی را کرد صیادی شکار
|
|
اندر آخر کردش آن بیزینهار
|
آخری را پر ز گاوان و خران
|
|
حبس آهو کرد چون استمگران
|
آهو از وحشت به هر سو میگریخت
|
|
او به پیش آن خران شب کاه ریخت
|
از مجاعت و اشتها هر گاو و خر
|
|
کاه را میخورد خوشتر از شکر
|
گاه آهو میرمید از سو به سو
|
|
گه ز دود و گرد که میتافت رو
|
هرکرا با ضد خود بگذاشتند
|
|
آن عقوبت را چو مرگ انگاشتند
|
تا سلیمان گفت که آن هدهد اگر
|
|
هجر را عذری نگوید معتبر
|
بکشمش یا خود دهم او را عذاب
|
|
یک عذاب سخت بیرون از حساب
|
هان کدامست آن عذاب این معتمد
|
|
در قفص بودن به غیر جنس خود
|
زین بدن اندر عذابی ای بشر
|
|
مرغ روحت بسته با جنسی دگر
|
روح بازست و طبایع زاغها
|
|
دارد از زاغان و چغدان داغها
|
او بمانده در میانشان زارزار
|
|
همچو بوبکری به شهر سبزوار
|