در بیان آنک ما سوی الله هر چیزی آکل و ماکولست هم‌چون آن مرغی کی قصد صید ملخ می‌کرد و به صید ملخ مشغول می‌بود و غافل بود از باز گرسنه کی از پس قفای او قصد صید او داشت اکنون ای آدمی صیاد آکل از صیاد و آکل خود آمن مباش اگر چه نمی‌بینیش به نظر چشم به نظر دلیل و عبرتش می‌بین تا چشم نیز باز شدن

آنک می‌گفتی اگر حق هست کو در شکنجه او مقر می‌شد که هو
آنک می‌گفت این بعیدست و عجیب اشک می‌راند و همی گفت ای قریب
چون فرار از دام واجب دیده است دام تو خود بر پرت چفسیده است
بر کنم من میخ این منحوس دام از پی کامی نباشم طلخ‌کام
درخور عقل تو گفتم این جواب فهم کن وز جست و جو رو بر متاب
بسکل این حبلی که حرص است و حسد یاد کن فی جیدها حبل مسد