آنک میگفتی اگر حق هست کو | در شکنجه او مقر میشد که هو | |
آنک میگفت این بعیدست و عجیب | اشک میراند و همی گفت ای قریب | |
چون فرار از دام واجب دیده است | دام تو خود بر پرت چفسیده است | |
بر کنم من میخ این منحوس دام | از پی کامی نباشم طلخکام | |
درخور عقل تو گفتم این جواب | فهم کن وز جست و جو رو بر متاب | |
بسکل این حبلی که حرص است و حسد | یاد کن فی جیدها حبل مسد |