ماه ما را در کنار عز نشاند
|
|
دشمن ما را عدوی خویش خواند
|
تاب ابر و آب او خود زین مهست
|
|
هر که مه خواند ابر را بس گمرهست
|
نور مه بر ابر چون منزل شدست
|
|
روی تاریکش ز مه مبدل شدست
|
گرچه همرنگ مهست و دولتیست
|
|
اندر ابر آن نور مه عاریتیست
|
در قیامت شمس و مه معزول شد
|
|
چشم در اصل ضیا مشغول شد
|
تا بداند ملک را از مستعار
|
|
وین رباط فانی از دارالقرار
|
دایه عاریه بود روزی سه چار
|
|
مادرا ما را تو گیر اندر کنار
|
پر من ابرست و پردهست و کثیف
|
|
ز انعکاس لطف حق شد او لطیف
|
بر کنم پر را و حسنش را ز راه
|
|
تا ببینم حسن مه را هم ز ماه
|
من نخواهم دایه مادر خوشترست
|
|
موسیام من دایهی من مادرست
|
من نخواهم لطف مه از واسطه
|
|
که هلاک قوم شد این رابطه
|
یا مگر ابری شود فانی راه
|
|
تا نگردد او حجاب روی ماه
|
صورتش بنماید او در وصف لا
|
|
همچو جسم انبیا و اولیا
|
آنچنان ابری نباشد پردهبند
|
|
پردهدر باشد به معنی سودمند
|
آنچنان که اندر صباح روشنی
|
|
قطره میبارید و بالا ابر نی
|
معجزهی پیغامبری بود آن سقا
|
|
گشته ابر از محو همرنگ سما
|
بود ابر و رفته از وی خوی ابر
|
|
این چنین گردد تن عاشق به صبر
|
تن بود اما تنی گم گشته زو
|
|
گشته مبدل رفته از وی رنگ و بو
|
پر پی غیرست و سر از بهر من
|
|
خانهی سمع و بصر استون تن
|
جان فدا کردن برای صید غیر
|
|
کفر مطلق دان و نومیدی ز خیر
|