همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک
|
|
بستهاند اینجا به چاه سهمناک
|
عالم سفلی و شهوانی درند
|
|
اندرین چه گشتهاند از جرمبند
|
سحر و ضد سحر را بیاختیار
|
|
زین دو آموزند نیکان و شرار
|
لیک اول پند بدهندش که هین
|
|
سحر را از ما میاموز و مچین
|
ما بیاموزیم این سحر ای فلان
|
|
از برای ابتلا و امتحان
|
که امتحان را شرط باشد اختیار
|
|
اختیاری نبودت بیاقتدار
|
میلها همچون سگان خفتهاند
|
|
اندریشان خیر و شر بنهفتهاند
|
چونک قدرت نیست خفتند این رده
|
|
همچو هیزمپارهها و تنزده
|
تا که مرداری در آید در میان
|
|
نفخ صور حرص کوبد بر سگان
|
چون در آن کوچه خری مردار شد
|
|
صد سگ خفته بدان بیدار شد
|
حرصهای رفته اندر کتم غیب
|
|
تاختن آورد سر بر زد ز جیب
|
موبه موی هر سگی دندان شده
|
|
وز برای حیله دم جنبان شده
|
نیم زیرش حیله بالا آن غضب
|
|
چون ضعیف آتش که یابد او حطب
|
شعله شعله میرسد از لامکان
|
|
میرود دود لهب تا آسمان
|
صد چنین سگ اندرین تن خفتهاند
|
|
چون شکاری نیستشان بنهفتهاند
|
یا چو بازانند و دیده دوخته
|
|
در حجاب از عشق صیدی سوخته
|
تا کله بردارد و بیند شکار
|
|
آنگهان سازد طواف کوهسار
|
شهوت رنجور ساکن میبود
|
|
خاطر او سوی صحت میرود
|
چون ببیند نان و سیب و خربزه
|
|
در مصاف آید مزه و خوف بزه
|
گر بود صبار دیدن سود اوست
|
|
آن تهیج طبع سستش را نکوست
|