در بیان آنک لطف حق را همه کس داند و قهر حق را همه کس داند و همه از قهر حق گریزانند و به لطف حق در آویزان اما حق تعالی قهرها را در لطف پنهان کرد و لطفها را در قهر پنهان کرد نعل بازگونه و تلبیس و مکرالله بود تا اهل تمیز و ینظر به نور الله از حالی‌بینان و ظاهربینان جدا شوند کی لیبلوکم ایکم احسن عملا

تا همی سوزید ز آتش بی‌امان کوری چشم و دل نامحرمان
بر من آرد رحم جاهل از خری من برو رحم آرم از بینش‌وری
خاصه این آتش که جان آبهاست کار پروانه به عکس کار ماست
او ببینند نور و در ناری رود دل ببیند نار و در نوری شود
این چنین لعب آمد از رب جلیل تا ببینی کیست از آل خلیل
آتشی را شکل آبی داده‌اند واندر آتش چشمه‌ای بگشاده‌اند
ساحری صحن برنجی را به فن صحن پر کرمی کند در انجمن
خانه را او پر ز کزدمها نمود از دم سحر و خود آن کزدم نبود
چونک جادو می‌نماید صد چنین چون بود دستان جادوآفرین
لاجرم از سحر یزدان قرن قرن اندر افتادند چون زن زیر پهن
ساحرانشان بنده بودند و غلام اندر افتادند چون صعوه به دام
هین بخوان قرآن ببین سحر حلال سرنگونی مکرهای کالجبال
من نیم فرعون کایم سوی نیل سوی آتش می‌روم من چون خلیل
نیست آتش هست آن ماء معین وآن دگر از مکر آب آتشین
پس نکو گفت آن رسول خوش‌جواز ذره‌ای عقلت به از صوم و نماز
زانک عقلت جوهرست این دو عرض این دو در تکمیل آن شد مفترض
تا جلا باشد مر آن آیینه را که صفا آید ز طاعت سینه را
لیک گر آیینه از بن فاسدست صیقل او را دیر باز آرد به دست
وان گزین آیینه که خوش مغرس است اندکی صیقل گری آن را بس است