در بیان آنک لطف حق را همه کس داند و قهر حق را همه کس داند و همه از قهر حق گریزانند و به لطف حق در آویزان اما حق تعالی قهرها را در لطف پنهان کرد و لطفها را در قهر پنهان کرد نعل بازگونه و تلبیس و مکرالله بود تا اهل تمیز و ینظر به نور الله از حالی‌بینان و ظاهربینان جدا شوند کی لیبلوکم ایکم احسن عملا

گفت درویشی به درویشی که تو چون بدیدی حضرت حق را بگو
گفت بی‌چون دیدم اما بهر قال بازگویم مختصر آن را مثال
دیدمش سوی چپ او آذری سوی دست راست جوی کوثری
سوی چپش بس جهان‌سوز آتشی سوی دست راستش جوی خوشی
سوی آن آتش گروهی برده دست بهر آن کوثر گروهی شاد و مست
لیک لعب بازگونه بود سخت پیش پای هر شقی و نیکبخت
هر که در آتش همی رفت و شرر از میان آب بر می‌کرد سر
هر که سوی آب می‌رفت از میان او در آتش یافت می‌شد در زمان
هر که سوی راست شد و آب زلال سر ز آتش بر زد از سوی شمال
وانک شد سوی شمال آتشین سر برون می‌کرد از سوی یمین
کم کسی بر سر این مضمر زدی لاجرم کم کس در آن آتش شدی
جز کسی که بر سرش اقبال ریخت کو رها کرد آب و در آتش گریخت
کرده ذوق نقد را معبود خلق لاجرم زین لعب مغبون بود خلق
جوق‌جوق وصف صف از حرص و شتاب محترز ز آتش گریزان سوی آب
لاجرم ز آتش برآوردند سر اعتبارالاعتبار ای بی‌خبر
بانگ می‌زد آتش ای گیجان گول من نیم آتش منم چشمه‌ی قبول
چشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نظر در من آی و هیچ مگریز از شرر
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست جز که سحر و خدعه‌ی نمرود نیست
چون خلیل حق اگر فرزانه‌ای آتش آب تست و تو پروانه‌ای
جان پروانه همی‌دارد ندا کای دریغا صد هزارم پر بدی