پیش آرد هیهی و هیهات را
|
|
وز لویشه پیچد او لبهات را
|
همچو لبهای فرس و در وقت نعل
|
|
تا نماید سنگ کمتر را چو لعل
|
گوشهاات گیرد او چون گوش اسب
|
|
میکشاند سوی حرص و سوی کسب
|
بر زند بر پات نعلی ز اشتباه
|
|
که بمانی تو ز درد آن ز راه
|
نعل او هست آن تردد در دو کار
|
|
این کنم یا آن کنم هین هوش دار
|
آن بکن که هست مختار نبی
|
|
آن مکن که کرد مجنون و صبی
|
حفت الجنه بچه محفوف گشت
|
|
بالمکاره که ازو افزود کشت
|
صد فسون دارد ز حیلت وز دغا
|
|
که کند در سله گر هست اژدها
|
گر بود آب روان بر بنددش
|
|
ور بود حبر زمان برخنددش
|
عقل را با عقل یاری یار کن
|
|
امرهم شوری بخوان و کار کن
|