سبب رجوع کردن آن مهمان به خانه‌ی مصطفی علیه‌السلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود می‌شست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحه‌ی او بر خود و بر سعادت خود

گریه‌ی ابرست و سوز آفتاب استن دنیا همین دو رشته تاب
گر نبودی سوز مهر و اشک ابر کی شدی جسم و عرض زفت و سطبر
کی بدی معمور این هر چار فصل گر نبودی این تف و این گریه اصل
سوز مهر و گریه‌ی ابر جهان چون همی دارد جهان را خوش‌دهان
آفتاب عقل را در سوز دار چشم را چون ابر اشک‌افروز دار
چشم گریان بایدت چون طفل خرد کم خور آن نان را که نان آب تو برد
تن چو با برگست روز و شب از آن شاخ جان در برگ‌ریزست و خزان
برگ تن بی‌برگی جانست زود این بباید کاستن آن را فزود
اقرضوا الله قرض ده زین برگ تن تا بروید در عوض در دل چمن
قرض ده کم کن ازین لقمه‌ی تنت تا نماید وجه لا عین رات
تن ز سرگین خویش چون خالی کند پر ز مشک و در اجلالی کند
زین پلیدی بدهد و پاکی برد از یطهرکم تن او بر خورد
دیو می‌ترساندت که هین و هین زین پشیمان گردی و گردی حزین
گر گدازی زین هوسها تو بدن بس پشیمان و غمین خواهی شدن
این بخور گرمست و داروی مزاج وآن بیاشام از پی نفع و علاج
هم بدین نیت که این تن مرکبست آنچ خو کردست آنش اصوبست
هین مگردان خو که پیش آید خلل در دماغ و دل بزاید صد علل
این چنین تهدیدها آن دیو دون آرد و بر خلق خواند صد فسون
خویش جالینوس سازد در دوا تا فریبد نفس بیمار ترا
کین ترا سودست از درد و غمی گفت آدم را همین در گندمی