سبب رجوع کردن آن مهمان به خانه‌ی مصطفی علیه‌السلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود می‌شست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحه‌ی او بر خود و بر سعادت خود

کافرک را هیکلی بد یادگار یاوه دید آن را و گشت او بی‌قرار
گفت آن حجره که شب جا داشتم هیکل آنجا بی‌خبر بگذاشتم
گر چه شرمین بود شرمش حرص برد حرص اژدرهاست نه چیزیست خرد
از پی هیکل شتاب اندر دوید در وثاق مصطفی و آن را بدید
کان یدالله آن حدث را هم به خود خوش همی‌شوید که دورش چشم بد
هیکلش از یاد رفت و شد پدید اندرو شوری گریبان را درید
می‌زد او دو دست را بر رو و سر کله را می‌کوفت بر دیوار و در
آنچنان که خون ز بینی و سرش شد روان و رحم کرد آن مهترش
نعره‌ها زد خلق جمع آمد برو گبر گویان ایهاالناس احذروا
می‌زد او بر سر کای بی‌عقل سر می‌زد او بر سینه کای بی‌نور بر
سجده می‌کرد او کای کل زمین شرمسارست از تو این جزو مهین
تو که کلی خاضع امر ویی من که جزوم ظالم و زشت و غوی
تو که کلی خوار و لرزانی ز حق من که جزوم در خلاف و در سبق
هر زمان می‌کرد رو بر آسمان که ندارم روی ای قبله‌ی جهان
چون ز حد بیرون بلرزید و طپید مصطفی‌اش در کنار خود کشید
ساکنش کرد و بسی بنواختش دیده‌اش بگشاد و داد اشناختش
تا نگرید ابر کی خندد چمن تا نگرید طفل کی جوشد لبن
طفل یک روزه همی‌داند طریق که بگریم تا رسد دایه‌ی شفیق
تو نمی‌دانی که دایه‌ی دایگان کم دهد بی‌گریه شیر او رایگان
گفت فلیبکوا کثیرا گوش دار تا بریزد شیر فضل کردگار