سر آغاز

آسمان نسبت به عرش آمد فرود ورنه بس عالیست سوی خاک‌تود
من بگویم وصف تو تا ره برند پیش از آن کز فوت آن حسرت خورند
نور حقی و به حق جذاب جان خلق در ظلمات وهم‌اند و گمان
شرط تعظیمست تا این نور خوش گردد این بی‌دیدگان را سرمه‌کش
نور یابد مستعد تیزگوش کو نباشد عاشق ظلمت چو موش
سست‌چشمانی که شب جولان کنند کی طواف مشعله‌ی ایمان کنند
نکته‌های مشکل باریک شد بند طبعی که ز دین تاریک شد
تا بر آراید هنر را تار و پود چشم در خورشید نتواند گشود
هم‌چو نخلی برنیارد شاخها کرده موشانه زمین سوراخها
چار وصفست این بشر را دل‌فشار چارمیخ عقل گشته این چهار