رقعه‌ی دیگر نوشتن آن غلام پیش شاه چون جواب آن رقعه‌ی اول نیافت

نامه‌ی دیگر نوشت آن بدگمان پر ز تشنیع و نفیر و پر فغان
که یکی رقعه نبشتم پیش شه ای عجب آنجا رسید و یافت ره
آن دگر را خواند هم آن خوب‌خد هم نداد او را جواب و تن بزد
خشک می‌آورد او را شهریار او مکرر کرد رقعه پنج بار
گفت حاجب آخر او بنده‌ی شماست گر جوابش بر نویسی هم رواست
از شهی تو چه کم گردد اگر برغلام و بنده اندازی نظر
گفت این سهلست اما احمقست مرد احمق زشت و مردود حقست
گرچه آمرزم گناه و زلتش هم کند بر من سرایت علتش
صد کس از گرگین همه گرگین شوند خاصه این گر خبیث ناپسند
گر کم عقلی مبادا گبر را شوم او بی‌آب دارد ابر را
نم نبارد ابر از شومی او شهر شد ویرانه از بومی او
از گر آن احمقان طوفان نوح کرد ویران عالمی را در فضوح
گفت پیغامبر که احمق هر که هست او عدو ماست و غول ره‌زنست
هر که او عاقل بود از جان ماست روح او و ریح او ریحان ماست
عقل دشنامم دهد من راضیم زانک فیضی دارد از فیاضیم
نبود آن دشنام او بی‌فایده نبود آن مهمانیش بی‌مایده
احمق ار حلوا نهد اندر لبم من از آن حلوای او اندر تبم
این یقین دان گر لطیف و روشنی نیست بوسه‌ی کون خر را چاشنی
سبلتت گنده کند بی‌فایده جامه از دیگش سیه بی‌مایده
مایده عقلست نی نان و شوی نور عقلست ای پسر جان را غذی