آن یکی با دلق آمد از عراق
|
|
باز پرسیدند یاران از فراق
|
گفت آری بد فراق الا سفر
|
|
بود بر من بس مبارک مژدهور
|
که خلیفه داد ده خلعت مرا
|
|
که قرینش باد صد مدح و ثنا
|
شکرها و حمدها بر میشمرد
|
|
تا که شکر از حد و اندازه ببرد
|
پس بگفتندش که احوال نژند
|
|
بر دروغ تو گواهی میدهند
|
تن برهنه سر برهنه سوخته
|
|
شکر را دزدیده یا آموخته
|
کو نشان شکر و حمد میر تو
|
|
بر سر و بر پای بی توفیر تو
|
گر زبانت مدح آن شه میتند
|
|
هفت اندامت شکایت میکند
|
در سخای آن شه و سلطان جود
|
|
مر ترا کفشی و شلواری نبود
|
گفت من ایثار کردم آنچ داد
|
|
میر تقصیری نکرد از افتقاد
|
بستدم جمله عطاها از امیر
|
|
بخش کردم بر یتیم و بر فقیر
|
مال دادم بستدم عمر دراز
|
|
در جزا زیرا که بودم پاکباز
|
پس بگفتندش مبارک مال رفت
|
|
چیست اندر باطنت این دود نفت
|
صد کراهت در درون تو چو خار
|
|
کی بود انده نشان ابتشار
|
کو نشان عشق و ایثار و رضا
|
|
گر درستست آنچ گفتی ما مضی
|
خود گرفتم مال گم شد میل کو
|
|
سیل اگر بگذشت جای سیل کو
|
چشم تو گر بد سیاه و جانفزا
|
|
گر نماند او جانفزا ازرق چرا
|
کو نشان پاکبازی ای ترش
|
|
بوی لاف کژ همیآید خمش
|
صد نشان باشد درون ایثار را
|
|
صد علامت هست نیکوکار را
|
مال در ایثار اگر گردد تلف
|
|
در درون صد زندگی آید خلف
|