که تعلق با همین دنیاستش
|
|
ره به هفتم آسمان بر نیستش
|
این همه علم بنای آخرست
|
|
که عماد بود گاو و اشترست
|
بهر استبقای حیوان چند روز
|
|
نام آن کردند این گیجان رموز
|
علم راه حق و علم منزلش
|
|
صاحب دل داند آن را با دلش
|
پس درین ترکیب حیوان لطیف
|
|
آفرید و کرد با دانش الیف
|
نام کالانعام کرد آن قوم را
|
|
زانک نسبت کو بیقظه نوم را
|
روح حیوانی ندارد غیر نوم
|
|
حسهای منعکس دارند قوم
|
یقظه آمد نوم حیوانی نماند
|
|
انعکاس حس خود از لوح خواند
|
همچو حس آنک خواب او را ربود
|
|
چون شد او بیدار عکسیت نمود
|
لاجرم اسفل بود از سافلین
|
|
ترک او کن لا احب الافلین
|