باز آمدن آن شاعر بعد چند سال به امید همان صله و هزار دینار فرمودن بر قاعده‌ی خویش و گفتن وزیر نو هم حسن نام شاه را کی این سخت بسیارست و ما را خرجهاست و خزینه خالیست و من او را بده یک آن خشنود کنم

بعد سالی چند بهر رزق و کشت شاعر از فقر و عوز محتاج گشت
گفت وقت فقر و تنگی دو دست جست و جوی آزموده بهترست
درگهی را که آزمودم در کرم حاجت نو را بدان جانب برم
معنی الله گفت آن سیبویه یولهون فی الحوائج هم لدیه
گفت الهنا فی حوائجنا الیک والتمسناها وجدناها لدیک
صد هزاران عاقل اندر وقت درد جمله نالان پیش آن دیان فرد
هیچ دیوانه‌ی فلیوی این کند بر بخیلی عاجزی کدیه تند
گر ندیدندی هزاران بار بیش عاقلان کی جان کشیدندیش پیش
بلک جمله‌ی ماهیان در موجها جمله‌ی پرندگان بر اوجها
پیل و گرگ و حیدر اشکار نیز اژدهای زفت و مور و مار نیز
بلک خاک و باد و آب و هر شرار مایه زو یابند هم دی هم بهار
هر دمش لابه کند این آسمان که فرو مگذارم ای حق یک زمان
استن من عصمت و حفظ تو است جمله مطوی یمین آن دو دست
وین زمین گوید که دارم بر قرار ای که بر آبم تو کردستی سوار
جملگان کیسه ازو بر دوختند دادن حاجت ازو آموختند
هر نبیی زو برآورده برات استعینوا منه صبرا او صلات
هین ازو خواهید نه از غیر او آب در یم جو مجو در خشک جو
ور بخواهی از دگر هم او دهد بر کف میلش سخا هم او نهد
آنک معرض را ز زر قارون کند رو بدو آری به طاعت چون کند
بار دیگر شاعر از سودای داد روی سوی آن شه محسن نهاد