آن سگی در کو گدای کور دید
|
|
حمله میآورد و دلقش میدرید
|
گفتهایم این را ولی باری دگر
|
|
شد مکرر بهر تاکید خبر
|
کور گفتش آخر آن یاران تو
|
|
بر کهند این دم شکاری صیدجو
|
قوم تو در کوه میگیرند گور
|
|
در میان کوی میگیری تو کور
|
ترک این تزویر گو شیخ نفور
|
|
آب شوری جمع کرده چند کور
|
کین مریدان من و من آب شور
|
|
میخورند از من همی گردند کور
|
آب خود شیرین کن از بحر لدن
|
|
آب بد را دام این کوران مکن
|
خیز شیران خدا بین گورگیر
|
|
تو چو سگ چونی بزرقی کورگیر
|
گور چه از صید غیر دوست دور
|
|
جمله شیر و شیرگیر و مست نور
|
در نظاره صید و صیادی شه
|
|
کرده ترک صید و مرده در وله
|
همچو مرغ مردهشان بگرفته یار
|
|
تا کند او جنس ایشان را شکار
|
مرغ مرده مضطر اندر وصل و بین
|
|
خواندهای القلب بین اصبعین
|
مرغ مردهش را هر آنک شد شکار
|
|
چون ببیند شد شکار شهریار
|
هر که او زین مرغ مرده سر بتافت
|
|
دست آن صیاد را هرگز نیافت
|
گوید او منگر به مرداری من
|
|
عشق شه بین در نگهداری من
|
من نه مردارم مرا شه کشته است
|
|
صورت من شبه مرده گشته است
|
جنبشم زین پیش بود از بال و پر
|
|
جنبشم اکنون ز دست دادگر
|
جنبش فانیم بیرون شد ز پوست
|
|
جنبشم باقیست اکنون چون ازوست
|
هر که کژ جنبد به پیش جنبشم
|
|
گرچه سیمرغست زارش میکشم
|
هین مرا مرده مبین گر زندهای
|
|
در کف شاهم نگر گر بندهای
|