خبر یافتن جد مصطفی عبدالمطلب از گم کردن حلیمه محمد را علیه‌السلام و طالب شدن او گرد شهر و نالیدن او بر در کعبه و از حق درخواستن و یافتن او محمد را علیه‌السلام

گه چنین شاهی ازو پیدا کنیم گه هم او را پیش شه شیدا کنیم
صد هزاران عاشق و معشوق ازو در فغان و در نفیر و جست و جو
کار ما اینست بر کوری آن که به کار ما ندارد میل جان
این فضیلت خاک را زان رو دهیم که نواله پیش بی‌برگان نهیم
زانک دارد خاک شکل اغبری وز درون دارد صفات انوری
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ
ظاهرش گوید که ما اینیم و بس باطنش گوید نکو بین پیش و پس
ظاهرش منکر که باطن هیچ نیست باطنش گوید که بنماییم بیست
ظاهرش با باطنش در چالش‌اند لاجرم زین صبر نصرت می‌کشند
زین ترش‌رو خاک صورتها کنیم خنده‌ی پنهانش را پیدا کنیم
زانک ظاهر خاک اندوه و بکاست در درونش صد هزاران خنده‌هاست
کاشف السریم و کار ما همین کین نهانها را بر آریم از کمین
گرچه دزد از منکری تن می‌زند شحنه آن از عصر پیدا می‌کند
فضلها دزدیده‌اند این خاکها تا مقر آریمشان از ابتلا
بس عجب فرزند کو را بوده است لیک احمد بر همه افزوده است
شد زمین و آسمان خندان و شاد کین چنین شاهی ز ما دو جفت زاد
می‌شکافد آسمان از شادیش خاک چون سوسن شده ز آزادیش
ظاهرت با باطنت ای خاک خوش چونک در جنگ‌اند و اندر کش‌مکش
هر که با خود بهر حق باشد به جنگ تا شود معنیش خصم بو و رنگ
ظلمتش با نور او شد در قتال آفتاب جانش را نبود زوال