تهدید فرستادن سلیمان علیه‌السلام پیش بلقیس کی اصرار میندیش بر شرک و تاخیر مکن

هین بیا بلقیس ورنه بد شود لشکرت خصمت شود مرتد شود
پرده‌دار تو درت را بر کند جان تو با تو به جان خصمی کند
جمله ذرات زمین و آسمان لشکر حق‌اند گاه امتحان
باد را دیدی که با عادان چه کرد آب را دیدی که در طوفان چه کرد
آنچ بر فرعون زد آن بحر کین وآنچ با قارون نمودست این زمین
وآنچ آن بابیل با آن پیل کرد وآنچ پشه کله‌ی نمرود خورد
وآنک سنگ انداخت داودی بدست گشت شصد پاره و لشکر شکست
سنگ می‌بارید بر اعدای لوط تا که در آب سیه خوردند غوط
گر بگویم از جمادات جهان عاقلانه یاری پیغامبران
مثنوی چندان شود که چل شتر گر کشد عاجز شود از بار پر
دست بر کافر گواهی می‌دهد لشکر حق می‌شود سر می‌نهد
ای نموده ضد حق در فعل درس در میان لشکر اویی بترس
جزو جزوت لشکر از در وفاق مر ترا اکنون مطیع‌اند از نفاق
گر بگوید چشم را کو را فشار درد چشم از تو بر آرد صد دمار
ور به دندان گوید او بنما وبال پس ببینی تو ز دندان گوشمال
باز کن طب را بخوان باب العلل تا ببینی لشکر تن را عمل
چونک جان جان هر چیزی ویست دشمنی با جان جان آسان کیست
خود رها کن لشکر دیو و پری کز میان جان کنندم صفدری
ملک را بگذار بلقیس از نخست چون مرا یابی همه ملک آن تست
خود بدانی چون بر من آمدی که تو بی من نقش گرمابه بدی