بعد از آن برداشت هیزم را و رفت | سوی شهر از پیش من او تیز و تفت | |
خواستم تا در پی آن شه روم | پرسم از وی مشکلات و بشنوم | |
بسته کرد آن هیبت او مر مرا | پیش خاصان ره نباشد عامه را | |
ور کسی را ره شود گو سر فشان | کان بود از رحمت و از جذبشان | |
پس غنیمت دار آن توفیق را | چون بیابی صحبت صدیق را | |
نه چو آن ابله که یابد قرب شاه | سهل و آسان در فتد آن دم ز راه | |
چون ز قربانی دهندش بیشتر | پس بگوید ران گاوست این مگر | |
نیست این از ران گاو ای مفتری | ران گاوت مینماید از خری | |
بذل شاهانهست این بی رشوتی | بخشش محضست این از رحمتی |