دست نه و پای نه رو تا قدم | آن چنانک تاخت جانها از عدم | |
بردریدی در سخن پردهی قیاس | گر نبودی سمع سامع را نعاس | |
ای فلک بر گفت او گوهر ببار | از جهان او جهانا شرم دار | |
گر بباری گوهرت صد تا شود | جامدت بیننده و گویا شود | |
پس نثاری کرده باشی بهر خود | چونک هر سرمایهی تو صد شود |