روح محجوب از بقا بس در عذاب
|
|
روح واصل در بقا پاک از حجاب
|
زین چراغ حس حیوان المراد
|
|
گفتمت هان تا نجویی اتحاد
|
روح خود را متصل کن ای فلان
|
|
زود با ارواح قدس سالکان
|
صد چراغت ار مرند ار بیستند
|
|
پس جدا اند و یگانه نیستند
|
زان همه جنگند این اصحاب ما
|
|
جنگ کس نشنید اندر انبیا
|
زانک نور انبیا خورشید بود
|
|
نور حس ما چراغ و شمع و دود
|
یک بمیرد یک بماند تا به روز
|
|
یک بود پژمرده دیگر با فروز
|
جان حیوانی بود حی از غذا
|
|
هم بمیرد او بهر نیک و بذی
|
گر بمیرد این چراغ و طی شود
|
|
خانهی همسایه مظلم کی شود
|
نور آن خانه چو بی این هم به پاست
|
|
پس چراغ حس هر خانه جداست
|
این مثال جان حیوانی بود
|
|
نه مثال جان ربانی بود
|
باز از هندوی شب چون ماه زاد
|
|
در سر هر روزنی نوری فتاد
|
نور آن صد خانه را تو یک شمر
|
|
که نماند نور این بی آن دگر
|
تا بود خورشید تابان بر افق
|
|
هست در هر خانه نور او قنق
|
باز چون خورشید جان آفل شود
|
|
نور جمله خانهها زایل شود
|
این مثال نور آمد مثل نی
|
|
مر ترا هادی عدو را رهزنی
|
بر مثال عنکبوت آن زشتخو
|
|
پردههای گنده را بر بافد او
|
از لعاب خویش پردهی نور کرد
|
|
دیدهی ادراک خود را کور کرد
|
گردن اسپ ار بگیرد بر خورد
|
|
ور بگیرد پاش بستاند لگد
|
کم نشین بر اسپ توسن بیلگام
|
|
عقل و دین را پیشوا کن والسلام
|