زانک گندم را حکیم آگهی
|
|
هیچ نفرستد به انبار کهی
|
شیخ را که پیشوا و رهبرست
|
|
گر مریدی امتحان کرد او خرست
|
امتحانش گر کنی در راه دین
|
|
هم تو گردی ممتحن ای بییقین
|
جرات و جهلت شود عریان و فاش
|
|
او برهنه کی شود زان افتتاش
|
گر بیاید ذره سنجد کوه را
|
|
بر درد زان که ترازوش ای فتی
|
کز قیاس خود ترازو میتند
|
|
مرد حق را در ترازو میکند
|
چون نگنجد او به میزان خرد
|
|
پس ترازوی خرد را بر درد
|
امتحان همچون تصرف دان درو
|
|
تو تصرف بر چنان شاهی مجو
|
چه تصرف کرد خواهد نقشها
|
|
بر چنان نقاش بهر ابتلا
|
امتحانی گر بدانست و بدید
|
|
نی که هم نقاش آن بر وی کشید
|
چه قدر باشد خود این صورت که بست
|
|
پیش صورتها که در علم ویست
|
وسوسهی این امتحان چون آمدت
|
|
بخت بد دان کمد و گردن زدت
|
چون چنین وسواس دیدی زود زود
|
|
با خدا گرد و در آ اندر سجود
|
سجده گه را تر کن از اشک روان
|
|
کای خدا تو وا رهانم زین گمان
|
آن زمان کت امتحان مطلوب شد
|
|
مسجد دین تو پر خروب شد
|