پایبسته چون رود خوش راهوار
|
|
بس گران بندیست این معذور دار
|
این سخن اشکسته میآید دلا
|
|
کین سخن درست غیرت آسیا
|
در اگر چه خرد و اشکسته شود
|
|
توتیای دیدهی خسته شود
|
ای در از اشکست خود بر سر مزن
|
|
کز شکستن روشنی خواهی شدن
|
همچنین اشکسته بسته گفتنیست
|
|
حق کند آخر درستش کو غنیست
|
گندم ار بشکست و از هم در سکست
|
|
بر دکان آمد که نک نان درست
|
تو هم ای عاشق چو جرمت گشت فاش
|
|
آب و روغن ترک کن اشکسته باش
|
آنک فرزندان خاص آدماند
|
|
نفحهی انا ظلمنا میدمند
|
حاجت خود عرضه کن حجت مگو
|
|
همچو ابلیس لعین سخترو
|
سخترویی گر ورا شد عیبپوش
|
|
در ستیز و سخترویی رو بکوش
|
آن ابوجهل از پیمبر معجزی
|
|
خواست همچون کینهور ترکی غزی
|
لیک آن صدیق حق معجز نخواست
|
|
گفت این رو خود نگوید جز که راست
|
کی رسد همچون توی را کز منی
|
|
امتحان همچو من یاری کنی
|