گفت عاشق امتحان کردم مگیر
|
|
تا ببینم تو حریفی یا ستیر
|
من همی دانستمت بیامتحان
|
|
لیک کی باشد خبر همچون عیان
|
آفتابی نام تو مشهور و فاش
|
|
چه زیانست ار بکردم ابتلاش
|
تو منی من خویشتن را امتحان
|
|
میکنم هر روز در سود و زیان
|
انبیا را امتحان کرده عدات
|
|
تا شده ظاهر ازیشان معجزات
|
امتحان چشم خود کردم به نور
|
|
ای که چشم بد ز چشمان تو دور
|
این جهان همچون خرابست و تو گنج
|
|
گر تفحص کردم از گنجت مرنج
|
زان چنین بیخردگی کردم گزاف
|
|
تا زنم با دشمنان هر بار لاف
|
تا زبانم چون ترا نامی نهد
|
|
چشم ازین دیده گواهیها دهد
|
گر شدم در راه حرمت راهزن
|
|
آمدم ای مه به شمشیر و کفن
|
جز به دست خود مبرم پا و سر
|
|
که ازین دستم نه از دست دگر
|
از جدایی باز میرانی سخن
|
|
هر چه خواهی کن ولیکن این مکن
|
در سخن آباد این دم راه شد
|
|
گفت امکان نیست چون بیگاه شد
|
پوستها گفتیم و مغز آمد دفین
|
|
گر بمانیم این نماند همچنین
|