کز خلاف عادتست آن رنج او
|
|
پس دوای رنجش از معتاد جو
|
چون جعل گشتست از سرگینکشی
|
|
از گلاب آید جعل را بیهشی
|
هم از آن سرگین سگ داروی اوست
|
|
که بدان او را همی معتاد و خوست
|
الخبیثات الخبیثین را بخوان
|
|
رو و پشت این سخن را باز دان
|
ناصحان او را به عنبر یا گلاب
|
|
می دوا سازند بهر فتح باب
|
مر خبیثان را نسازد طیبات
|
|
درخور و لایق نباشد ای ثقات
|
چون ز عطر وحی کر گشتند و گم
|
|
بد فغانشان که تطیرنا بکم
|
رنج و بیماریست ما را این مقال
|
|
نیست نیکو وعظتان ما را به فال
|
گر بیاغازید نصحی آشکار
|
|
ما کنیم آن دم شما را سنگسار
|
ما بلغو و لهو فربه گشتهایم
|
|
در نصیحت خویش را نسرشتهایم
|
هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ
|
|
شورش معدهست ما را زین بلاغ
|
رنج را صدتو و افزون میکنید
|
|
عقل را دارو به افیون میکنید
|