قصد خیانت کردن عاشق و بانگ بر زدن معشوق بر وی

یک کف گندم ز انباری ببین فهم کن کان جمله باشد همچنین
کل باد از برج باد آسمان کی جهد بی مروحه‌ی آن بادران
بر سر خرمن به وقت انتقاد نه که فلاحان ز حق جویند باد
تا جدا گردد ز گندم کاهها تا به انباری رود یا چاهها
چون بماند دیر آن باد وزان جمله را بینی به حق لابه‌کنان
همچنین در طلق آن باد ولاد گر نیاید بانگ درد آید که داد
گر نمی‌دانند کش راننده اوست باد را پس کردن زاری چه خوست
اهل کشتی همچنین جویای باد جمله خواهانش از آن رب العباد
همچنین در درد دندانها ز باد دفع می‌خواهی بسوز و اعتقاد
از خدا لابه‌کنان آن جندیان که بده باد ظفر ای کامران
رقعه‌ی تعویذ می‌خواهند نیز در شکنجه‌ی طلق زن از هر عزیز
پس همه دانسته‌اند آن را یقین که فرستد باد رب‌العالمین
پس یقین در عقل هر داننده هست اینک با جنبنده جنباننده هست
گر تو او را می‌نبینی در نظر فهم کن آن را به اظهار اثر
تن به جان جنبد نمی‌بینی تو جان لیک از جنبیدن تن جان بدان
گفت او گر ابلهم من در ادب زیرکم اندر وفا و در طلب
گفت ادب این بود خود که دیده شد آن دگر را خود همی‌دانی تو لد