چونک تنهااش بدید آن ساده مرد
|
|
زود او قصد کنار و بوسه کرد
|
بانگ بر وی زد به هیبت آن نگار
|
|
که مرو گستاخ ادب را هوش دار
|
گفت آخر خلوتست و خلق نی
|
|
آب حاضر تشنهی همچون منی
|
کس نمیجنبد درینجا جز که باد
|
|
کیست حاضر کیست مانع زین گشاد
|
گفت ای شیدا تو ابله بودهای
|
|
ابلهی وز عاقلان نشنودهای
|
باد را دیدی که میجنبد بدان
|
|
بادجنبانیست اینجا بادران
|
جزو بادی که به حکم ما درست
|
|
بادبیزن تا نجنبانی نجست
|
جنبش این جزو باد ای ساده مرد
|
|
بیتو و بیبادبیزن سر نکرد
|
جنبش باد نفس کاندر لبست
|
|
تابع تصریف جان و قالبست
|
گاه دم را مدح و پیغامی کنی
|
|
گاه دم را هجو و دشنامی کنی
|
پس بدان احوال دیگر بادها
|
|
که ز جز وی کل میبیند نهی
|
باد را حق گه بهاری میکند
|
|
در دیش زین لطف عاری میکند
|
بر گروه عاد صرصر میکند
|
|
باز بر هودش معطر میکند
|
میکند یک باد را زهر سموم
|
|
مر صبا را میکند خرمقدوم
|
باد دم را بر تو بنهاد او اساس
|
|
تا کنی هر باد را بر وی قیاس
|
دم نمیگردد سخن بیلطف و قهر
|
|
بر گروهی شهد و بر قومیست زهر
|
مروحه جنبان پی انعام کس
|
|
وز برای قهر هر پشه و مگس
|
مروحهی تقدیر ربانی چرا
|
|
پر نباشد ز امتحان و ابتلا
|
چونک جزو باد دم یا مروحه
|
|
نیست الا مفسده یا مصلحه
|
این شمال و این صبا و این دبور
|
|
کی بود از لطف و از انعام دور
|