تا ز جانها جانشان شد زفتتر
|
|
که ندیدند آن بلا قوم دگر
|
پوست از دارو بلاکش میشود
|
|
چون ادیم طایفی خوش میشود
|
ورنه تلخ و تیز مالیدی درو
|
|
گنده گشتی ناخوش و ناپاک بو
|
آدمی را پوست نامدبوغ دان
|
|
از رطوبتها شده زشت و گران
|
تلخ و تیز و مالش بسیار ده
|
|
تا شود پاک و لطیف و با فره
|
ور نمیتوانی رضا ده ای عیار
|
|
گر خدا رنجت دهد بیاختیار
|
که بلای دوست تطهیر شماست
|
|
علم او بالای تدبیر شماست
|
چون صفا بیند بلا شیرین شود
|
|
خوش شود دارو چو صحتبین شود
|
برد بیند خویش را در عین مات
|
|
پس بگوید اقتلونی یا ثقات
|
این عوان در حق غیری سود شد
|
|
لیک اندر حق خود مردود شد
|
رحم ایمانی ازو ببریده شد
|
|
کین شیطانی برو پیچیده شد
|
کارگاه خشم گشت و کینوری
|
|
کینه دان اصل ضلال و کافری
|