بس کس اندر نور مه منهج ندید
|
|
چون برآمد آفتاب آن شد پدید
|
آفتاب اعواض را کامل نمود
|
|
لاجرم بازارها در روز بود
|
تا که قلب و نقد نیک آید پدید
|
|
تا بود از غبن و از حیله بعید
|
تا که نورش کامل آمد در زمین
|
|
تاجران را رحمة للعالمین
|
لیک بر قلاب مبغوضست و سخت
|
|
زانک ازو شد کاسد او را نقد و رخت
|
پس عدو جان صرافست قلب
|
|
دشمن درویش کی بود غیر کلب
|
انبیا با دشمنان بر میتنند
|
|
پس ملایک رب سلم میزنند
|
کین چراغی را که هست او نور کار
|
|
از پف و دمهای دزدان دور دار
|
دزد و قلابست خصم نور بس
|
|
زین دو ای فریادرس فریاد رس
|
روشنی بر دفتر چارم بریز
|
|
کفتاب از چرخ چارم کرد خیز
|
هین ز چارم نور ده خورشیدوار
|
|
تا بتابد بر بلاد و بر دیار
|
هر کش افسانه بخواند افسانه است
|
|
وآنک دیدش نقد خود مردانه است
|
آب نیلست و به قبطی خون نمود
|
|
قوم موسی را نه خون بد آب بود
|
دشمن این حرف این دم در نظر
|
|
شد ممثل سرنگون اندر سقر
|
ای ضیاء الحق تو دیدی حال او
|
|
حق نمودت پاسخ افعال او
|
دیدهی غیبت چو غیبست اوستاد
|
|
کم مبادا زین جهان این دید و داد
|
این حکایت را که نقد وقت ماست
|
|
گر تمامش میکنی اینجا رواست
|
ناکسان را ترک کن بهر کسان
|
|
قصه را پایان بر و مخلص رسان
|
این حکایت گر نشد آنجا تمام
|
|
چارمین جلدست آرش در نظام
|