بیان آنک نفس آدمی بجای آن خونیست کی مدعی گاو گشته بود و آن گاو کشنده عقلست و داود حقست یا شیخ کی نایب حق است کی بقوت و یاری او تواند ظالم را کشتن و توانگر شدن به روزی بی‌کسب و بی‌حساب

نفس خود را کش جهانی را زنده کن خواجه را کشتست او را بنده کن
مدعی گاو نفس تست هین خویشتن را خواجه کردست و مهین
آن کشنده‌ی گاو عقل تست رو بر کشنده گاو تن منکر مشو
عقل اسیرست و همی خواهد ز حق روزیی بی رنج و نعمت بر طبق
روزی بی رنج او موقوف چیست آنک بکشد گاو را کاصل بدیست
نفس گوید چون کشی تو گاو من زانک گاو نفس باشد نقش تن
خواجه‌زاده‌ی عقل مانده بی‌نوا نفس خونی خواجه گشت و پیشوا
روزی بی‌رنج می‌دانی که چیست قوت ارواحست و ارزاق نبیست
لیک موقوفست بر قربان گاو گنج اندر گاو دان ای کنج‌کاو
دوش چیزی خورده‌ام ور نه تمام دادمی در دست فهم تو زمام
دوش چیزی خورده‌ام افسانه است هرچه می‌آید ز پنهان خانه است
چشم بر اسباب از چه دوختیم گر ز خوش‌چشمان کرشم آموختیم
هست بر اسباب اسبابی دگر در سبب منگر در آن افکن نظر
انبیا در قطع اسباب آمدند معجزات خویش بر کیوان زدند
بی‌سبب مر بحر را بشکافتند بی زراعت چاش گندم یافتند
ریگها هم آرد شد از سعیشان پشم بز ابریشم آمد کش‌کشان
جمله قرآن هست در قطع سبب عز درویش و هلاک بولهب
مرغ بابیلی دو سه سنگ افکند لشکر زفت حبش را بشکند
پیل را سوراخ سوراخ افکند سنگ مرغی کو به بالا پر زند
دم گاو کشته بر مقتول زن تا شود زنده همان دم در کفن