نفس خود را کش جهانی را زنده کن
|
|
خواجه را کشتست او را بنده کن
|
مدعی گاو نفس تست هین
|
|
خویشتن را خواجه کردست و مهین
|
آن کشندهی گاو عقل تست رو
|
|
بر کشنده گاو تن منکر مشو
|
عقل اسیرست و همی خواهد ز حق
|
|
روزیی بی رنج و نعمت بر طبق
|
روزی بی رنج او موقوف چیست
|
|
آنک بکشد گاو را کاصل بدیست
|
نفس گوید چون کشی تو گاو من
|
|
زانک گاو نفس باشد نقش تن
|
خواجهزادهی عقل مانده بینوا
|
|
نفس خونی خواجه گشت و پیشوا
|
روزی بیرنج میدانی که چیست
|
|
قوت ارواحست و ارزاق نبیست
|
لیک موقوفست بر قربان گاو
|
|
گنج اندر گاو دان ای کنجکاو
|
دوش چیزی خوردهام ور نه تمام
|
|
دادمی در دست فهم تو زمام
|
دوش چیزی خوردهام افسانه است
|
|
هرچه میآید ز پنهان خانه است
|
چشم بر اسباب از چه دوختیم
|
|
گر ز خوشچشمان کرشم آموختیم
|
هست بر اسباب اسبابی دگر
|
|
در سبب منگر در آن افکن نظر
|
انبیا در قطع اسباب آمدند
|
|
معجزات خویش بر کیوان زدند
|
بیسبب مر بحر را بشکافتند
|
|
بی زراعت چاش گندم یافتند
|
ریگها هم آرد شد از سعیشان
|
|
پشم بز ابریشم آمد کشکشان
|
جمله قرآن هست در قطع سبب
|
|
عز درویش و هلاک بولهب
|
مرغ بابیلی دو سه سنگ افکند
|
|
لشکر زفت حبش را بشکند
|
پیل را سوراخ سوراخ افکند
|
|
سنگ مرغی کو به بالا پر زند
|
دم گاو کشته بر مقتول زن
|
|
تا شود زنده همان دم در کفن
|