رفتن هر دو خصم نزد داود علیه السلام

می‌کشیدش تا به داود نبی که بیا ای ظالم گیج غبی
حجت بارد رها کن ای دغا عقل در تن آور و با خویش آ
این چه می‌گویی دعا چه بود مخند بر سر و و ریش من و خویش ای لوند
گفت من با حق دعاها کرده‌ام اندرین لابه بسی خون خورده‌ام
من یقین دارم دعا شد مستجاب سر بزن بر سنگ ای منکرخطاب
گفت گرد آیید هین یا مسلمین ژاژ بینید و فشار این مهین
ای مسلمانان دعا مال مرا چون از آن او کند بهر خدا
گر چنین بودی همه عالم بدین یک دعا املاک بردندی بکین
گر چنین بودی گدایان ضریر محتشم گشته بدندی و امیر
روز و شب اندر دعااند و ثنا لابه‌گویان که تو ده‌مان ای خدا
تا تو ندهی هیچ کس ندهد یقین ای گشاینده تو بگشا بند این
مکسب کوران بود لابه و دعا جز لب نانی نیابند از عطا
خلق گفتند این مسلمان راست‌گوست وین فروشنده‌ی دعاها ظلم‌جوست
این دعا کی باشد از اسباب ملک کی کشید این را شریعت خود بسلک
بیع و بخشش یا وصیت یا عطا یا ز جنس این شود ملکی ترا
در کدامین دفترست این شرع نو گاو را تو باز ده یا حبس رو
او به سوی آسمان می‌کرد رو واقعه‌ی ما را نداند غیر تو
در دل من آن دعا انداختی صد امید اندر دلم افراختی
من نمی‌کردم گزافه آن دعا همچو یوسف دیده بودم خوابها
دید یوسف آفتاب و اختران پیش او سجده‌کنان چون چاکران